تالار میدوری

نسخه کامل: واژه های " آ " تا " ث "
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
در این بخش ریشه ی واژه ها را گرد آوری کرده و مینویسم
<< میدوری >>
( آ – ث )

آبار : سرب سوخته ( در درمان درد چشم بکار می رفته است )

آبشار : آب + شار (بن مضارع شاریدن به معنی ریختن) = ریزش آب

آجُر :
آگور (همان چیزی که امروز نیز ما «آجُر» می گوییم و در ساختمان بکار می رود ولی در پارسی باستان به آن «آگور» می گفتند)

آدینه
: این واژه در ایران باستان: ati-ayanaka بوده است که به معنای به سویی رفتن، به سویی حرکت کردن، جمع شدن، اجتماع کردن می باشد.*در عربی هم روز جمعه معنای روز جماعت و روز گردهمایی را می‌دهد.

آستین :
در ریشه واژه آستین می توان واژه "دست" را یافت زیرا که صورت واژه در فارسی باستان "آدَستینه" a-dastaina یا "آدَستنیا" a-dastanya است.در بسیاری از واژگان که از نیاکانمان به ما رسیده است چنین دگرگونی هایی انجام شده است . به گونه ای که تشخیص ریخت اصلی کلمه برایمان بش دشوار است .

آسمان :
آس ( سنگ مدور) + مان (پسوند شباهت)= فضای شبیه سنگ آس
* این تشبیه به این دلیل است که به زعم قدما آسمان مدور همچون سنگ بزرگ آسیاب است که بر فراز زمین در حال چرخش است.جزء اول این واژه را می توان در واژه های آسیاب و خراس نیز مشاهده کرد.

آفرین : afri( افسون، دعای خیر) + vana آروز، خواست)* ریشه لغت آفرین از fri به معنی توجه کردن و خشنود کردن می‌آید. لغت نفرین همان (نه +آفرین) است.

آقا و آغا : آقا =بزرگ تر ، از ریشه مغولی aqa (برادر بزرگ تر) آغا = شاهزاده خانم، خاتون (نامی محترمانه برای زنان عالی نسب یا برای مردی که مانند آغامحمّخان قاجار مقطوع النسل است) در فرهنگ های لغت معمولاً این دو عنوان را گاهی تورکی ( ترکی ) و گاهی مغولی می دانند . مثلاً :
آقا. (ترکی ، اسم ) خواجه . کیا. مهتر. سراکار. سرکار. بزرگ . سَر. سَرور. میر. میره . خداوند. خداوندگار. سیّد. مولی . صاحب . و در صدر یا ذیل نامهای خاص ، کلمه ٔ تعظیم است .
-
آقابالاسر ؛ مدعی سری و مهتری بر کسی بی سود و نفعی برای آن کس : آقابالاسر لازم ندارم .- مثل آقاها ؛ در تداول خانگی ، مؤدّب . موقّر.

آنتیک : ریشه ی واژه ی " آنتیک " واژه ی عربی " عَتیق " به معنی کهنه است . البته ما هم در فارسی از واژه ی " عَتیقه " بهره می بریم که ریشه اش عربی است .

ابریق : ابریق عربی شده (معرَّب) آبریز است و آبریز نوعی پارچ آبخوری بوده . این واژه پس از ورود به عربی ابریق شد . این واژه به صورت جمع ( أباریق ) در قرآن هم به کار رفته است .ببینیم در فرهنگ لغت در باره اش چه آمده است : ابریق . معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب :
ابریق می مرا شکستی ربّی
برمن در عیش من ببستی ربّی از خیام
اُتاق :
جایی دارای دیوار و سقف در خانه در ترکی : چادر ( خیمه )
برگرفته از ot (اُت) به معنای آتش و اتاق یعنی جای نگهداری آتش
نوشتن اتاق به صورت اطاق یعنی با (‌ط ) درست نیست ؛ زیرا حرف ط ویژه واژگان عربی الاصل است یعنی هر کلمه ای که دارای ط است بی گمان عربی است . پس اتاق ، تپش ، توس ، تهران ، استهبان ، تالش ، بلیت و دیگر واژه های غیر عربی این چنینی را نباید با ط نوشت .در ترکی استانبولی اُده ( ؟ ) تلفظ می کنند در مصر اوضة می گویند که یادگار زمان چیرگی عثمانی ها بر مصر است .اما در عربی غُرفة یا حُجرة گفته می شود .
اما ببینیم در فرهنگ دهخدا چه آمده است :
اتاق .[ اُ ] (ترکی ، اِسم ) خانه و خیمه و به جای قاف غین معجمه نیز آمده و شاید اصل آن وثاق عربی باشد و ترکان عثمانی ((اُدَه )) تلفظ کنند و صاحب غیاث اللغات بنقل ازمصطلحات و لغات ترکی این لفظ را ترکی دانسته است .

اُجاق :
آتشدان اجاق یک واژه تورکی ( ترکی )است .
ojaq (
آتشدان) برگرفته از (ot) به معنای آتش + Jaq (پسوند جا ) می باشد.

ادب : اَدب ( این واژه پارسی است و ساخت «ادب , ادبیات , مؤدب , تأدیب» نادرست است و باید «کارهای ادبی , ادب آموخته , با ادب , ادب آموختن» و مانند اینها گفت )

ارزش و ارجمند : مصدر «ارزیدن» از ریشه ارج به معنی ارزشمند بودن، سزاوار بودن، است. واژه های ارز، ارزش، ارزشمند، ارزمند (ارژمند)، ارج و ارجمند از ریشه ارج می باشد.

اُستاد
:
این واژه که از پارسی در عربی به صورت استاذ وارد شده است در فارسی میانه به صورت awestadبوده و احتمالاً از ریشه ایستادن ( اِستادن) برگرفته شده باشد . استاد کسی است که می ایستد و به دانشجویان نشسته اش درس می دهد .

استکان :
این واژه در اصل همان «دوستگانی» فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یك جام به افتخار دوست بوده است که از سدة ١۶ میلادی از راه زبان‌ تركی وارد زبان روسی شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌های فارسی آن را وام‌ واژه‌ای روسی می‌دانند.

زبان شناسان می‌گویند این واژه روسی( dastakan ) در اصل از واژه فارسی باستان dasta برگرفته شده است . dasta: جامی است دسته دار که به آسانی می شد با دست گرفت .

استوار
: استوار در زبان پهلوی «استوبار یا هستوبار» بوده است به معنی محکم، پابرجا، ثابت قدم، و امین، معتمد است، مقابل نااستوار.
این واژه از «اوسته» می باشد که از ریشه «سته» گرفته شده است. سته ریشه واژه های ایستادن، استوار، ستبر، ستاد، می باشد و به معنی «برپا کردن، استوار کردن، محکم گردانیدن» می باشد. نیز این واژه درجه ای از درجات ارتش است که بالاتر از گروهبان و پایین تر از ستوان می باشد.

اسکناس :
از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنی برگة دارای ضمانت گرفته شده است.

اُسطوره : اسطوره واژه ای عربی است . شاید اسطوره از فعل «سَطَرَ ـُـ »(نوشت) باشد. شاید هم واژه اسطوره معرب واژه یونانی «ایستوریا» (Istoria)باشد که در زبان انگلیسی به صورت هیستوری (History) به معنای تاریخ و سْـتوری (Story) به معنای داستان درآمده است. جمع اسطوره ، اَساطیر است .گاهی اسطوره را استوره نیز می نویسند.
هنگامی که اسطوره های مردمان گوناگون را بررسی می کنیم همانندی هایی در آنها می یابیم که بسیار به هم شبیه هستند، مثلاً طوفانی که با آن تمام جهان را آب فرا می گیرد و به جز چند تن بقیه کشته می شوند، در بین مردم یونان، بین النهرین ، هند ، عبریان و اقوام مایا و آزتک در آمریکای لاتین ، رایج بوده است. آفریده شدن آدمی از زمین . اما این همانندی ها را چگونه می توان توجیه کرد. شاید خاستگاه همه اساطیر از یک ریشه و یک سرزمین باشد و این خاستگاه آغازین تمدن بشری بابل، هند و یا مصر باشد .حتی گاهی شباهت هایی میان اسطوره های یونان کهن با ایران باستان و نیز مکاتب توحیدی وجود دارد . داستان کیومرث که نخستین انسان است بی شباهت به حضرت آدم نیست . برخی جمشید و سلیمان را یکی می دانند . بیش از این در این پژوهش وارد نمی شوم زیرا رشته کاری ام نیست .

البرز
: هر( کوه) + برز ( بلند) = کوه بلند

الکی
: الک ابزاری است که از سیمهای باریک بافته می شود، مانند غربال، ولی سوراخهای آن کوچکتر است. به همین جهت بیخته آن بسیار نرم است. سابقاً که الک سیمی معمول نبود و یا در مناطقی که الک سیمی نداشته اند، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور می دادند. این نوع الک مانند سیمی آن داری دوام نبوده و پس ازمدتی از بین می رفت. بعدها با توجه به این عدم استحکام آن، نماد سستی و کم دوامی شد و واژه «الکی»شکل کنایه به خود گرفت .

انوشیروان:
این نام از پارسی میانه ی انوشه روان، به گونه ی انوشیروان در پارسی دری درآمده است. انوشه به معنی جاوید است و انوشیروان به معنی روان یا روح جاویدان است. انوشیروان نام یکی از بزرگترین پادشاهان ساسانی است که معاصر ژوستی نیان امپراتور روم خاوری بود ودر نبردهای بسیار با وی توانست

درمجموع، او را شکست دهد. پیامبر اسلام نیز در زمان انوشیروان دیده به جهان گشود. به دیده ی برخی ایران شناسان تقسیم ایران به چهار ناحیه ی نظامی در زمان انوشیروان، عاملی برای میل بیشتر ساسانیان به جهانگشایی و در همان حال درگیر شدن ارتشتاران به سیاست و در نتیجه آشفتگی سیاسی که به شکست از تازیان انجامید، بود. وی در تاریخ لقب عادل را نیز نصیب خود ساخته است.

بابا، بابک
: بابا ؛ این واژه با «پاپ، پاپا ]۱[» در زبان های اروپایی قابل مقایسه است. پاپا به معنی «پدر، خوراک» می باشد. پپه به معنی «نان» به زبان اطفال از این کلمه است. این واژه نیز به مانند پدر، از ریشه ی پای به معنی «پاییدن، محافظت کردن» به وجود آمده است.
دانشمندان معتقدند این کلمه از زبان کودکان گرفته شده است. در بیشتر زبان های دنیا دارای تلفظ و املای بسیار نزدیک به هم می باشد.
بابک : پرورنده و پدر را گویند.
بابک از دو جزء باب (پاپ) « پدر »+ک (پسوند دال بر عزت و محبت) ساخته شده است بابک ، پاپک یعنی پدرجان.

باتوم یا باطوم : ریشه ی واژه ی باتوم یا باطوم bâton فرانسوی است به معنای "چیزی که از آن به عنوان سلاح استفاده می کنند" که از سال 1548 به کار رفته و از سال 1590 به معنای امروزی آن یعنی "تکه چوب یا فلز یا پلاستیکی که برای ایجاد نظم عمومی به دست نیروهای پلیس قرار می گیرد تا ناراضیان را سرکوب کند "، به کار رفته است.
در انگلیسی هم به این گونه ها به کار می رود:batten و baton. پس باید در فارسی "باتون" نوشته و خوانده شود ولی می بینیم که این گونه نیست .
خواندن واژه ی باتون به صورت باتوم طبیعی است . همه ی زبان ها کلمات دخیل را دستکاری می کنند . فارسی هم یکی از آن ها .ولی نوشتن آن با « ط » کاملاً نادرست است . زیرا « ط » ویژه کلمات دارای ریشه عربی است .

بادنجان – بادمجان :
ریشه این واژه در سانسکریت که زبان مادر پارسی است "باتین جاه" است . معنی آن " ضد باد " . در زبان پهلوی به "باتین جان" تبدیل شد . در زبان فعلی هم" بادنجان – بادمجان" گفته میشود هر دو درست هستند . تازیان به بادنجان " البادنجان" میگویند و ترکان "باتل جان" .

بانو : بانو یک واژه فارسی کهن است . ( بان + و = بانو )بان در نام شهر بانه هنوز به کار می رود . بان یعنی بالا و بانو به معنی کسی است که در بالا جا دارد و این به نشانه گرامی داشتن بانوان است .اما کلمه خانم مغولی است و ریشه فارسی ندارد . خان و خانم و بیگ و بیگم نام های مغولی است . خان و بیگ مذکرند و خانم و بیگم مؤنث هستند.

برادر : بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می‌دهد. یعنی کار انجام‌دهنده برای ما و برای آسایش ما .

برق و کهربا :در فارسی به الکتریسیته می گوییم: برق و در عربی می گویند :کهرباء ؛ در حالی که برق عربی است و کهربا فارسی !
در عربی به برق می گویند کَهرَباء و در فارسی می گوییم برق . حال آنکه برق عربی است و کَهرُبا فارسی است و برعکس شده است .یعنی عربه فارسی می گویند و ایرانیان عربی .
کاه + رُبا = کاهربا یا کَهرُبا
در قدیم که موی سر خود را با شانه های چوبی شانه می کردند الکتریسیته ایجاد می شد و این نیرو را در فارسی کهربا می نامیدند زیرا کاه را می ربود یعنی به خود جذب می کرد . حال در فارسی و عربی این دو کلمه جابه جا شده است و عرب ها فارسی می گویند و فارسی زبانان عربی .
در عربی نیز واژه ی برق استفاده می شود اما به معنای آذرخش است .
کاه+ ربا (بن مضارع ربودن)= رباینده کاه
* کهربا در حقیقت نوعی صمغ مترشح از درختان است که اگر به پارچه ابریشمی مالش داده شود خاصیت الکتریسته پیدا می کند و ذرات کاه و خرده های کاغذ را جذب می کند . بعد ها که ادیسون جریان برق را اختراع کرد این واژه در زبان عربی به الکتریسته اطلاق شد. جالب این جاست در برابر این کلمه فارسی که در زبان عربی رایج است کلمه عربی(برق) درزبان زبان فارسی به کار می رود. بندر : بندر از بَـند که بن مضارع بستن است برگرفته شده است .بندر یعنی شهر بسته شده . به راستی نیز چنین است .بندر از یک سو به دریا می رسد و از این رو بسته است . این تنها گمان من است و در آن یقین ندارم .

بوستان :
بوستان = بوی (رایحه) + ستان = جایی که گل های خوشبو بسیار باشد. جای پر از بوهای خوش این واژه به صورت بُستان به عربی وارد شده و جمع مکسر نیز شده است(بَساتین)

بهار :
بهار در اصل بَــه + آر است به معنی آورنده بهترین ها .

بیابان
: بی + آب + ان = مناطقی که بی آبند.

بیستون
: این واژه در اصل بغستان به معنای محل پرستش خدا بود که تشکیل یافته از دو جزء بغ( خدا) + ستان ( پسوند مکان) می باشد و در سیر تحول واجی ابتدا به بیستان(یای مکسور) و سپس به بیستون (یای مفتوح)و سرانجام به بیستون تغییر یافت.
* ظاهراً چون ایرانیان کوه ها و اماکن بلند را برای مناجات مناسب می دیدند این کوه بلند را جایگاه نیایش خدا نامیدند

پاسخ
: پات(ضد- مقابل) + سخون یا سخن = جواب سخن
*این واژه بعدها با کاهش واج در دو جز خود به صورت پاسخ درآمد.

پاکیزه
:
پاک + ایزه یا ایچه (پسوند)= پاک

پاییز :
پای ریز یا چیزی مانند همین واژه باشد که برگ ها در پای درختان می ریزند

پایین
- بالا
: بال + ا = بالا پا + ین = پایین
در بسیاری از زبانهای ایرانی هنوز بال به معنی دست است . در فارسی نیز گاهی دست و بال را باهم می آورند .اگر دست خود را بر فراز سرمان ببریم آنگاه می بینیم که دست بالاتر از سر می شود . پس اگر جهت بالا چنین نامیده شده است به همین دلیل است . پایین نیز همین گونه است .پایین منسوب به پا است .

پدر :
پدر یعنی پاینده کسی که می‌پاید . کسی که مراقب خانواده‌اش است و آنان را می‌پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فادر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !

پرچم
: پرچم از پر (بر، بالا، فراز) + چم (خمیده).

پسر :
پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthar پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه‌ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .» حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است .

پوریا :
پوریا پیوند « پور» به معنی « پُر» و « ی » نسبت و« الف » زیبایی است .( پور + ی + ا = پوریا ) پوریا یعنی بسیار دارنده .
نامهای کهن ایرانی که در کتاب گنجینه نامهای ایرانی ثبت است نام هایی چون پوروبّراتَر : پُر برادر / پورو تور : دارنده ی گاو نر بسیار / پورو داتا : بسیار دهنده ، سخی را داراست . در این نامها پور به معنی «پُر » است .
این نام را به خاطر پوریای ولی ( پهلوان محمود خوارزمی ) عارف و پهلوان ایرانی صاحب کتاب « کَنزُ الحقائق » به عنوان نام برای پسر برمی گزینند .

پیژامه : پای + جامه = جامه ی پا
* این واژه از زبان فارسی وارد هندوستان شد و از آنجا به زبان انگلیسی راه یافت سپس با تغییر شکل به صورت پیژامه به کشور مصدر بازگشت.

پیغمبر
: پیغم(مخفف پیغام) + بر (بن مضارع بردن) = کسی که پیام می برد.

تابستان :
تاب ( بن مضارع تابیدن) + ستان (پسوند)تابستان یعنی زمان اوج تابیدن خورشید به طبیعت

تاریخ :
تاریخ یک واژه عربی و بر وزن تَفعیل است . اصل این واژه تَوریخ بوده است که برای آسانی تلفظ حرف واو آن تغییر کرده است و به صورت تاریخ و تأریخ شده است . واژه پارسی سَره اش از یاد رفته است . در کردی به تاریخ می گویند میژو . بی گمان در پارسی نیز واژه ای برابر تاریخ بوده اما همچون هزاران واژه دیگر از یاد مردمان فارسی زبان برفته است .

تازیانه :
تازیانه از پیوند تاز + ی + ــانه ساخته شده است . بن مضارع تاختن می شود ( تاز ) و چون تازیانه در آغاز برای راندن چارپایان به کار می رفت آن را چنین نامیدند . یعنی ابزار تاختن .

تشک : دشک از مصدر « دُشَماخ » گرفته شده و دشماخ یعنی پهن کردن و گستراندن . دشک یعنی پهن شده . در عراق بدان دَوشَک و در عربستان مَرتَبة و در عربی فصیح فِراش گویند . تجدید فراش به معنی ازدواج مجدد نیز به معنی نو کردن دشک است .

تلفن :
تلفن پیوند (تله + فون ) است .این واژه از زبان فرانسه به فارسی آمده اما ریشه یونانی دارد. تله در زبان یونانی در واژه هایی مانند تلگراف ، تلگرام ، تله کابین ، تله سی به معنی دور است و فون نیز در این زبان شنیدن است . ای کاش همان آغاز کار اختراع تلفن ما به فارسی آن را دور شنو می نامیدیم . پس تلفن یعنی شنیدن از راه دور .
لینک مرجع