تالار میدوری

نسخه کامل: ریشه و معنای واژه ی «کورش» (بخش پنجم)
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
ریشه و معنای واژه ی «کورش» (بخش پنجم)

بخش پنجم
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم

آیا «ذوالقرنین» پیشنام کورش بوده است؟!
یا پیشنام اسکندر یا پیشنام موسا؟!



در جنگی که میان این دو نیرو در گرفت ، پسر ‌«تومیریس» به نام «سپارگاپیس‌» اسیر شد و ‌«تومیریس‌» از کورش خواست که وی را آزاد کند .
کورش جوانمرد ، با اینکه با ماساژت ها در جنگ بود ، ‌«سپارگاپیس‌» را آزاد کرد ولی سپارگاپیس نتوانست ننگ دستگیر شدن در جنگ را بر دوش کشد پس از آزادی خودکشی کرد .
‌«تومیریس» که از مرگ فرزند سخت خشمگین شده بود ، همه ی نیروهای خود را گردآورد و به رو در رویی با کورش فرستاد .
به نوشته ی بیشتر تاریخ نویسان درکشتاری که میان بربرها (غیریونانی ها) و نیروهای کورش درگرفت هرگز تا آن روز پیشینه نداشت .
شیوه نبرد نیز بدین گونه بودکه نخست دو سوی نبرد از دور با کمان بسوی یکدیگر تیراندازی می کردند . سپس زمانی که پیکان های آنان پایان گرفت، با نیزه و شمشیر به رو در رویی با یکدیگر می پرداختند و کاملاً بهم نزدیک می شدند .
با اینکه در درازای این جنگ هراس آور ، هیچ یک از دو سوی نبرد نگریختند ، در پایان پیکار ، ماساژت ها پیروز شدند و بخش بزرگی از سپاه ایرانیان نابود شد و در همین جنگ بود که کورش ، زخی کشنده برداشت .
از اینجای تاریخ ، دوگانه نویسی شده است .
برخی از تاریخ نویسان نوشته اند: کورش با همان زخم ساعتی بعد درگذشت ‌ «تومیریس‌» مُشکی پر از خون سربازان کرد و از میان پیکرهای کشته شدگان پیکر کورش را یافت و سر او را در مُشک فرو برد و با سخنانی سرزنش آمیز گفت :
تو پسر مرا از من گرفتی ، از من که هنوز زنده ام و بر تو پیروز شدم . من دستور دادم تا تو را با خون ، سیراب کنند .
اما گروه چشمگیر دیگری برآنند که اگر کووش بی درنگ پس از زخمی شدن (یا اندکی پس از آن) درگذشته و پیکرش در دست «تومیریس» بود ، هرگز پروانه نمی داد که این پیکر را تا پاسارگاد بیاورند و در همانجا به خاک می سپرد .
وانگهی هرگز سر یک آدمی درون یک مَشک فرو نمی رود .
این دسته از تاریخ نویسان: ضمن اینکه زخمی شدن او را در جنگ با ماساژت ها پذیرفته اند رویداد مرگ وی را چنین نوشته اند
... کورش را به چادرش بردند ، زخم بسیار ژرف و کُشنده بود . بی درنگ وی را بسوی پاسارگاد بردند و وی دوازده ساعت پس از رسیدن به پاسارگاد ، درگذشت .
همان گونه که آمد ، کورش به هنگام مرگ پسر بزرگش «کامبیز‌» را به تخت نشاند و به دیگر فرزندان خود گفت: در همه ی کارها به خواست مادرتان رفتارکنید . آنگاه گفت:
دست یکدیگر را بفشارید و سوگند یاد کنید که با یکدیگر مهربان باشید .
مرگ کورش بر پایه برگه های استوار تاریخی در 529 پیش از زایش مسیح رخ داد . تلاش و هوشیاری و پایداری کورش در درازای فرمانروایی سی ساله اش ، پایه های فرمانروایی ای را ریخت که تا آن زمان جز یکی - دو کشور ، هرگز پیشینه نداشت و رفتار نرم و مهربانانه ی او با مردم شکست خورده اش ، وی را یکی از چهره های افسانه ای تاریخ درآورده است .
تاریخ نویسان که آرامشگاه وی را به هنگام آبادانی دیده اند (و یاکسانی که آن را دیده بودند و نوشته اند) می گویند بر روی سنگی که بر روی گور او بود ، این سخن نوشته شده است:
‌«در اینجا من آرمیده ام ، من ،کورش ، شاه شاهان.»
چنانکه در پیش نوشتم ، «استرابو» جغرافیدان جهان کهن از زبان‌ «آریستوبول‌» که خود ، آن آرامشگاه را به هنگام آبادانی دیده بود ، می نویسد: بر روی سنگی که بر آرامشگاه کورش بود ، این گونه نوشته شده:‌
ای رهگذر ، من کورش هستم . من شاهنشاهی جهان را به پارسیان دادم ، من بر آسیا فرمان راندم . بر این گور ، رشک مَبَر .
‌«آرین» می نویسد:
اسکندر پس از بازگشت از هند دانست که دزدان آرامشگاه کورش را غارت کرده اند . این آرامشگاه در میان باغ های پادشاهی پاسارگاد بود و آن را انبوه درختان در برگرفته بودند . در ورودی آن کوچک بود و پیکر کورش در تابوتی از زر جای داشت . تابوت روی میز ، بر پایه های زرین گذارده شده بود و درون آرامشگاه پارچه های
گرانبهای بابلی و گستره های ارغوانی و ردای پادشاهی و پوشش های ماد و گردن آویزها و زیورهایی از زر ناب و جام هایی برای آب ورجاوند و تشتی زرین برای شستشو و سنگ های گرانبهای بسیار بود .


picture


گروهی از مُغان با خانواده های خود در پیرامون آن می زیستند ، همه روز یک گوسفند و اندکی آرد جیره داشتند و هر ماه ، یک اسب را برای آرامشگاه قربانی می کردند .
سنگ نبشته ای بر روی تابوت کورش بود که بر آن کنده شده بود:
«ای مرد میرا . من کورش پسرکمبوجیه هستم . من شاهنشاهی پارس را بنیاد گذاردم و فرمانروای آسیا بودم . به این آرامشگاه من رشک مَبَر .
هنگامی که اسکندر به آرامشگاه کورش می رسد می خواهد درون آن را ببیند و زمانی که به درون اتاقک می رود . می بیند که همه چیز جز میز و تابوت سنگی را برده اند . به‌ «اریستوبول» تاریخ نویس یونانی که همراهش بود ، دستور می دهد که آرامشگاه را سروسامان دهد .
دستورش انجام می شود ، سپس در آرامشگاه را با دیواره ای مسدود می کنند و مهر اسکندر را بر آن می زنند .
تاریخ نویس دیگری به نام ‌«کنت کورس‌» دراین باره نکته های دیگری را می نویسد و می گوید:
... اسکندر خواست برای کورش قربانی پیشکش کند و فرمان داد تا در آرامشگاه را بازکردند .
او گمان می کرد که درون آرامشگاه پراز زر و سیم و سنگ های گرانبما است زیرا در «پارس‌» همه این گونه می پنداشتند .
ولی اسکندر در آنجا چیزی جز یک سپرکه خاک شده بود و دو کمان سکایی و یک شمشیر چیز دیگری نیافت .
او ، تاجی از زر ، بر روی گور گذاشت . شنل خود را گرداگرد تابوت که بازمانده پیکر کورش را در برگرفته بود انداخت و به آن پیچید و در شگفت شد که چگونه می شود که گور پادشاهی بدین ناموری و سرزمینی بدین توانگری مانند گور یک آدم معمولی باشد . اسکندر با همه ویرانگری هایی که کرد ، کووش را بزرگ می داشت زیرا در جهان کهن آن روز ، همه ی ملت ها کورش را بزرگ شمرده و وی را مردی دادگر ، روشن بین و با گذشت می دانستند .
پژوهنده ی دیگری به نام ‌«پلوتارک» این رویداد را به گونه ای دیگر می نویسد:
... چون اسکندر به آرامشگاه کورش رسید و دید که در آن را باز کرده و به آن دستبرد زده اند ، برآشفت و پس از بررسی ، دستبرد زننده را که مرد سرشناسی به نام ‌«پلی ماک‌» که از ماندگاران شهر «پلا‌» در مقدونیه بود ، یافت و او را کشت و دستور داد سنگ نبشته هایی را که در آنجا بود ، بخوانند و آنها را به یونانی بازگردانده ، در زیر نوشته های ایرانی بکَنند .
کَنده سنگ پارسی چنین نوشته بود .
.‌«ای مرد ، هرکه باشی و از هر کجا بیایی ، چون می دانم که گذارت به اینجا خواهد افتاد . بدان که در اینجا من «کورش» بنیادگذار شاهنشاهی پارس آرمیده ام . به این یک مشت خاکی که پیکرم را در برگرفته ، رشک مَبَر‌»


پایان بخش پنجم
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم




برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع
لینک مرجع