تالار میدوری

نسخه کامل: بررسی واژه های «شاه، پادشاه، شاهنشاه»
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
بررسی واژه های «شاه، پادشاه، شاهنشاه»
در زبان پارسی واژه ی «شاه» بسیار بکار برده می شود. همچنین واژه ی ‌«پادشاه و شاهنشاه». بسیاری از ما، نه معنای راستین واژه ‌ «شاه» را می شناسیم و نه جایگاه بکارگیری سه واژه ی‌ «شاه، پادشاه و شاهنشا‌ه» را. واژه ی «شاه‌» در زبان پارسی به معنای ‌«بزرگ‌» و ‌«برجسته» است. در زبان پهلوی ساسانی (پارسی میانی) نیز درست مانند پارسی امروزی این واژه را ‌«شاه» می گفتندکه از زبا‌ن «سنسکریت‌» ریشه گرفته است ودر آن زبان «شا‌س» گفته می شد و در اوستا هم «ساستر» بوده که پسوند ‌«تر» به واژه ی ریشه ای «ساس‌» افزوده شده است.
‌«ساستر‌» در زبان سنسکریت درکاربرد ‌«راننده‌» و «راهنما» بکارمی رفته و پیش از آنکه این واژه از سنسکریت به زبان پارسی کهن بیاید. ایرانیان کهن، به«بزرگ و سرور» «خشَتَرِه‌» هم می گفتند که این واژه نیز از ریشه ی سنسکریت ‌«کشَتَرَه» گرفته شده بود.
‌«کشَتَرَه» یعنی کسی که از تیره «کشَتَر‌ی» است و چون این تیره همیشه درکارهای لشکری و مردمی، فرمانروایی و سروری می کردند،رفته رفته واژه ی «کشَتَرَه» به معنای «فرمانروا و رهبر وبزرگ» بکار رفت.
بر این پایه واژه ‌«کشَتَرَه» به ‌«خشَتَره» و سپس به ‌«شاستره‌» و ‌«شاستر» ‌و «شاس‌» و «شاه» دگرگون شد و چون این ‌«بزرگ» همه ی کارهای تیره ی زیر فرمان خود را سرپرستی می کرد ، واژه ی ‌«شاه‌» درکاربرد: ‌«فرمانروا، رهبر، همه کاره و خدیو» برای او بکار رفت.
فراموش نکنیم که از واژه «خشَتَره‌» شاخه ی دیگری هم روییدکه ‌«خسرو» نام گرفت و پیشنام شاهان ساسانی بود. (برخی از واژه شناسان ریشه ی واژه ‌«خدو» را ‌«هوسِرو» نوشته اند. در جایی که ‌«هوسِرو» ریشه ی واژه ‌«خسرو» است.)
برخی دیگر از واژه شناسان برآنندکه واژه ی ‌«کشَتَرَه» یک واژه پیوندی است واز دو بخش (کشه + تره) پدید آمده ودر زبان سنسکری‌ «کشَه‌» به معنای ‌«ویرانی‌» و پسوند «تَرَه» نیز از ریشه‌ «تَری» درکاربرد ‌«نگهبانی» و‌ «نگهداری» (محافظت) است،
پس ‌«کشَتَره» یعنی کسی که سرزمین و مردم زیر فرمان خود را از «ویرانی و تباهی‌» نگهبانی کرده، به دور می دارد.
با این همه واژه ی ‌«شاه» از دوران کهن تا امروز دارای یک معنای گسترده و همگانی است یعنی «بزرگ‌» و هرگاه خواست ایرانیان کهن کسی بودکه تاج بر سرگذارده وکشور را زیر فرمان گرفته داشت، به او «شهریار‌» می گفتند و واژه ی ‌«شاه» صفت او بود. (یعنی : بزرگ و سرور)
همان گونه که در ساخت های بیشماری که در زبان پارسی هست، همه جا واژه ‌ «شاه‌» یعنی بزرگ.

مانند:شاه توت، شاه بلوت (بلوط)، شاهباز، شاه بوی (عنبر)، شاه بیت، شاهپر ، شاهراه، شاهرود، شاهکار، شاهنامه، شاهباغ، شاهنواز. شاه تره، شاهانه، شاه پسر، شاه پسند، شاهرخ، شاهسوار، شاه فنر. شاه پرک (شاپرک) و...

درباره ی معنای راستین شاهکار بزرگ فردوسی «شاهنامه» نیز شایسته است گفته شود که در زبان پارسی به کتاب «نامه» گفته می شود

مانند:رستم نامه، اندرزنامه پندنامه، توبه نامه،روزنامه، سالنامه، سفرنامه، ساقی نامه، شناسنامه، فالنامه،کارنامه، لغت نامه، واژه نامه،گذرنامه و ...

از سویی دیگر چون دانستیم که واژه ی ‌«شاه» یعنی بزرگ، پس شاهنامه یعنی «کتاب بزرگ‌» زیرا در این شاهکار تنها درباره ی شاهان سخن نرفته و ستون راستین آن «رستم» است، نه‌ «شاه» یا «شاهان‌» .


picture


پادشاه
معنای راستین «شاه‌» روشن شد. اکنون بنگریم که در ساخت «پادشاه‌» پیشوند یا واژه ی ‌«پاد» چه معنا می دهد.
واژه ی پادشاه یک واژه ی پیوندی است و در زبان پارسی میافی «پاتَخ شاه‌» یا «پاتَخ شای» گفته می شد و در پارسی کهن و هخامنشی «پَتی خشاسیه» بوده است.
پیشوند یا واژه ی «پاد‌» (یا ‌«پات‌») را چندین گونه معناکرده اند. گروهی برآنندکه «پاد‌» همان «پاس داشتن، نگهبانی کردن ‌و «پاییدن» است و ‌«پادشاه‌» یعنی « بزرگی که کشور و مردم را نگهبانی می کند و می پاید‌» و یا ‌«پاسبان بزرگ‌».
دسته ای دیگر می گویند واژه ی پاد در آغاز «پات» یا ‌«پاتی» بوده، به معنای تخت و ‌«اورنگ شاهی‌» و «پاتشاه‌» یا «پاتی شاه‌» و یا ‌«پادشاه‌» یعنی ‌«بزرگی که بر تخت فرمانروایی می نشیند» . سرانجام شماری از واژه شناسان برآنندکه‌ «پاد» پیشوندی است که درکاربرد معنای ‌«در برابر‌» یا ‌«ضد» بکار می رود و چون در دوران گذشته در هر بخش ازکشور، سرکشانی بودندکه خود را «شاه‌» آن نخش می نامیدند و یک تن از ایشان دیگران را می کوبید و زیر فرمان می گرفت و به گفته ی دیگردر برابر آنان می ایستاد و سرکوبشان می کرد به او ‌«پادشاه» می گفتند یعنی در برابر یا ضد دیگر شاهان کوچک ومحلی!!
به دید نویسنده، باور این دسته پایه ی چندان درستی ندارد و باورهای گروه یکم و دوم (بویژه گروه دوم) بیشتردرخور نگرش است.

شاهنشاه
این واژه در آغاز «شاهان شاه» بوده است و چون در زبان پارسی کهن و میانی همیشه «مضاف الیه» را پیش تر ا‌ز «مضاف‌» می آورند

مانند: امروز ما می گوییم: مرد بزرگ و بزرگمرد، درگذشته تنها «بزرگمرد‌» بکارمی رفت .
امروز ما می گویم: اندام نازک ونازک اندام ، درگذشته تنها می گفتند «نازک اندام‌».

بر این پایه: ‌«شاهان شاه» به گویش امروزی یعنی «شاه شاهان» و این ساخت، تنها به کسی گفته می شد که چندین کشور را زیر فرمان داشت و بر فرمانروایان آن کشورها فرمانروایی می کرد.
به گفته دیگر «شاهِ‌» شاه های آن کشورهایی بودکه زیرفرمانش بودند. به چنین کسی در زبان لاتین «امپراتور» می گفتند و امپراتور یا ‌«شاهان شاه» جایگاه و نیرویی بالاتر و بیشتر از شاهان معمولی داشت.


در پایان می افزایم که در زبان پارسی، دستوری هست که می توان «الف‌» برخی از واژه هارا برداشت. (به شرط آنکه به معنای آن آسیبی نرسد) و چون در واژه ی «شاهان شاه» ، «سه الف» هست. می توان یک یا دو و یا هر سه ی «الف» ها را برداشت و ساخت های «شاهنشاه، شهنشاه، شاهنشه، شهانشاه، شهنشه و شاهانشه» را پدید آورد.


برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع
لینک مرجع